امروز پنج شنبه ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ۱۲:۲۹:۴۸

Generic selectors
Exact matches only
جستجو در عنوان
جستجو در محتوا
Post Type Selectors

شما اینجا هستید |

صفحه اصلی » شاخه اصلی » یادداشت دکتر معصومه حسن زاده در خصوص سومین سالگرد شهادت سردار دلها

۱۵ دی,۱۴۰۱ تاریخ انتشار

modirنویسنده

683کد مطلب

242تعداد نمایش

بدون دیدگاهتعداد نظرات

یادداشت دکتر معصومه حسن زاده در خصوص سومین سالگرد شهادت سردار دلها

یادداشت دکتر معصومه حسن زاده در خصوص سومین سالگرد شهادت سردار دلها

یادداشت در حسرت دامانش.. تو روزهای طولانی می‌دویدی …پیوسته می‌دویدی.. یک نفس.. لا ینقطع.. از سنگری به سنگری.. از خاکریزی به خاکریزی.. از شهری به شهری.. از کشوری به کشوری.. از مرزی به فرامرزی.. تو ساعت‌های طولانی پاهای خسته‌ات را در سنگری کوچک به سینه می‌کشیدی تو شبهای ستاره باران کویر را زیر گنبد کبود قنوت می‌گرفتی و چهل شهید را به نام کوچکشان دعا می‌کردی تو در خانه‌های مخروبه، زیر باران گلوله سنگر می‌گرفتی و حواست بود وقت رفتن...

یادداشت

در حسرت دامانش..

تو روزهای طولانی می‌دویدی …پیوسته می‌دویدی..
یک نفس.. لا ینقطع..
از سنگری به سنگری..
از خاکریزی به خاکریزی..
از شهری به شهری..
از کشوری به کشوری..
از مرزی به فرامرزی..

تو ساعت‌های طولانی پاهای خسته‌ات را در سنگری کوچک به سینه می‌کشیدی
تو شبهای ستاره باران کویر را زیر گنبد کبود قنوت می‌گرفتی و چهل شهید را به نام کوچکشان دعا می‌کردی
تو در خانه‌های مخروبه، زیر باران گلوله سنگر می‌گرفتی و حواست بود وقت رفتن به عربی فصیح بنویسی “برادر سوری‌ام ساعتی در خانه‌ات ماندم حلالم کن”

تو خطبه می‌خواندی.. تو تبیین می‌کردی..
تو دستهای مخلصت را بر صورتت می‌گرفتی و از زیر بغض شهادت حاج احمد صدایت می‌آمد که “نمی دونم چه کار کنم”
و در استیصال سنگین صدایت، تمنای استجابت “اللهم ارزقنا الشهادة في سبیلک” بود.

تو آن بامداد که نوشتی” خدایا مرا پاکیزه بپذیر” و به دست لرزان از شوق وصال، امضای حق گذاشتی پای آخرین کلماتت، به اجابت رسیدی.

یک جهان ایستاده گواهی داد که جز خیر از تو ندیده…

من نمیتوانم مثل تو باشم.. قدم نمی‌رسد به قامت قنوت تو ..حتی به سرانگشت آرزو هم، دستم نمی‌رسد به سرشاخه نامت…

اما می‌دانی؟
هروقت به تو فکر می‌کنم تصویر زنی را می‌بینم که تو را با چادری خاکی به کمر بسته و خانه را جارو می‌کشد..
زنی را می بینم که گهواره دست سازت را تکان می‌دهد..
و لالایی روستایی‌اش را دم می‌گیرد و به فکر نان فرداست…
زنی که وقتی با یک لا لباس بشوروبپوش از سرما به خودت می‌لرزی، مغز استخوانش یخ می‌زند.
زنی که وقتی از زورخانه می‌آیی، قوه بازویت را ذوق می‌کند و قِرانی صدقه می‌گذارد زیر گلیم ..
زنی که برایت نان می‌پزد و دست‌هایش بوی گندم می‌دهد‌‌…
زنی که شب وقتی تو را خوابانده در سکوت زیر آسمان، کنار خیال خروار کارهای مانده، به رویاهایش فکر می‌کند
و هنوز خبر ندارد تو معجزه سال‌های بعد این سرزمینی..

من نمیتوانم مثل تو باشم اما…
همه جانم دعاست
همه جانم حسرت است
زنی که چون تو را زاد، زنی که مادر قهرمان زندگی من بود.

دکتر معصومه حسن زاده

دسته بندی :

بدون دیدگاه

تعداد نظرات در انتظار تائيد : 1

نظر شما در مورد این اثر چیست دیدگاه خود را با ما به اشتراک بگذارید .